مرد از راه می رسه
ناراحت و عبوس
زن:چی شده؟
مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)
زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو!
مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه ....
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
خرید سرویس چوب | 2 | 88 | mohsenporali |
چهارچوب فلزی درب ضد سرقت | 1 | 127 | mohsenporali |
اجزاء تشکیل دهنده اسکلت فلزی | 1 | 69 | mohsenporali |
کشتی کج(آشنایی با کشتی کج) | 1 | 572 | mohsenporali |
درب ضد سرقت بهتر است یا انواع حفاظ های خانگی؟ | 1 | 255 | elhamrezaii1369 |
نمایندگی بوتان منطقه 4 | 0 | 22 | amir14364 |
توانمندسازی یادگیری مشارکتی: راهنمای جامع سرور اختصاصی بیگ بلو باتن | 0 | 45 | reyhanehseo82 |
توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ،
میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است.
هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و
خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.
او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را بازرسی کند.سپس ...
چهار تا دوست كه ۱۵ سال بود همديگه رو نديده بودند توي يه مهموني همديگه رو مي بينن و شروع مي كنن در مورد زندگي هاشون براي همديگه تعريف كنن
. بعد از يه مدت يكي از اونا بلند ميشه ميره دستشويي.
سه تاي ديگه صحبت رو مي كشونن به تعريف از فرزندانشون...
اولي: پسر من باعث افتخار و خوشحالي منه.
شاعرسرود:
ادامه در مشاهده ادامه مطلب...
یکی از دوستام با یه پسر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه ، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که 5 ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش می نویسه ، این آقا هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم!
نکات جالبی راجع به بستنی
كودكان بين سنين 2 تا 12 سال بيشترين دوستداران بستني هستند و افراد بالاي 45 سال هم از خوردن بستني بيشترين لذت را ميبرند
.
براي خوردن يك بستني قيفي تقريبا بايد 50 بار آن را ليس زد
.
خوردن بستني در شهر نيوجرسي آمريكا بعد از ساعت 6 بعد از ظهر بدون اجازه پزشك ممنوع است
روزی روزگاری در یکی از جنگل های دور افتاده دو شهر وجود داشت که این دو شهر در جنگلی واقع شده بودند. در یکی از این جنگل ها گوسفندان و در دیگری گرگ ها زندگی میکردند. در جنگل گوسفندان 3 گوسفند بنام شنگول و منگول و هپه انگول بودند که با پدر و مادرشون زندگی می کردند. شنگول و منگول دختر بودند اما این وسط هپه انگول پسر از آب در آمده بود. دو تا دختر ها در خانه پیش مادرشان کارهای خانه داری را یاد می گرفتند و جناب هپه انگول هم پیش پدرش در جنگ هایی که بین قبیله گرگ ها و گوسفندان رخ داده بود می جنگید و به سمت فرماندهی سپاه ملقب شده بود. جنگ میان گرگ ها و گوسفندان شعله ور شده بود. گرگ ها که بعد از چندی یه خرگوش خورده بودند یکم مخشون بکار افتاده بود. از این رو آنها گرگی را به بهانه تجارت به شهر گوسفندان
امروز ظهر شیطان را دیدم !
نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت…
طی یک نظرسنجی از یک دانشجوی ورودی جدید و یک دانشجوی ترم آخری خواسته شد که با دیدن هر کدام از کلمات زیر ذهنیت و تصور خود را در مورد آن کلمه در یک جمله کوتاه بنویسند.
جمله اول مربوط به دانشجوی ورودی جدید و جمله دوم مربوظ به دانشجوی ترم آخری.
رییس دانشگاه
1.مردی فرهیخته و خوشتیپ
روزی روزگاری در یک کشور پر از جنگل شهرهای جنگلی بسیار بود که در هر کدام از این جنگل ها گروهی از حیوانات زندگی می کردند. در این کشور اختلافات داخلی بسیار بود که ما قصد داریم در این داستان به یکی از این اختلافات بپردازیم.دو شهرجنگلی در این کشور بود که باعث و بانی تمامی این اختلافات بود و اختلافات این دو شهر بر میگردد به حیواناتی که در آنجا زندگی می کردند.در یکی از این شهرها گوسفندان و در دیگری گرگهای تیز چنگال به زندگی میپرداختند و هر کدام برای پیشی گرفتن از هم شهرهای دیگر را مطیع خود میساختند؛از این رو کشور وضع بسیار آشفتهای داشت. در شهری که محل زندگی گوسفندان بود خانوادهای شجاع و دلیر که برای پیروز ساختن شهر خود تلاش بسیار کرده بودند زندگی میکردند. این خانواده از پدر و مادر و دوفرزند که یکی پسر و دیگری دختر بود تشکیل گشته است. جنگ میان این دو شهر شعله ور گشته بود و این خانواده هم بنا بر وظایف خود کار بسیار میکردند. دختر که آشپزی را از مادر یاد گرفته بود غذا می پخت و مادر آن را به دست پدرمیرساند زیرا این پدر دلیر ما خود فرمانده کل بود و پسر نیز که جنگ و ستیز را از پدر به ارث برده بود سرتیپ لشگریان گشته بود
تعداد صفحات : 6