loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

داستان,داستان طنز

آخرین ارسال های انجمن

تفاوت زن ومرد دراخلاقشان

naser بازدید : 1765 دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 : 0:38 ق.ظ نظرات (1)


مرد از راه می رسه
ناراحت و عبوس
زن:چی شده؟
مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)
زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو!
مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه ....

 

مرد موثرتر هست یازن؟؟؟

naser بازدید : 1362 شنبه 09 اردیبهشت 1391 : 1:32 ق.ظ نظرات (1)

توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ،

میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است.

هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و

خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.

او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را بازرسی کند.سپس ...

داستان بسیارجالب بخشیدن

naser بازدید : 1414 جمعه 08 اردیبهشت 1391 : 0:33 ق.ظ نظرات (1)

زن جوانی بسته‌ای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد .

در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود.

وقتی او اولین کلوچه‌اش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت...

 

داستان طنزچهار دوست

tohi0098 بازدید : 1529 چهارشنبه 23 فروردین 1391 : 16:41 ب.ظ نظرات (1)

چهار تا دوست كه ۱۵ سال بود همديگه رو نديده بودند توي يه مهموني همديگه رو مي بينن و شروع مي كنن در مورد زندگي هاشون براي همديگه تعريف كنن

. بعد از يه مدت يكي از اونا بلند ميشه ميره دستشويي.

سه تاي ديگه صحبت رو مي كشونن به تعريف از فرزندانشون...

اولي: پسر من باعث افتخار و خوشحالي منه.

پیرمرد و دختر جوان

tohi0098 بازدید : 1713 سه شنبه 22 فروردین 1391 : 21:05 ب.ظ نظرات (7)

یه پیرمرد80 ساله ميره پيش دكترش براي چك آپ.

 دكتر ازش در مورد وضعيت فعليش مي پرسه و پيرمرد با غرور جواب ميده

هيچوقت به اين خوبي نبودم

تازگيا با يه دختر ۲۵ ساله ازدواج كردم و حالا باردار شده

و كم كم داره موقع زايمانش ميرسهنظرت چيه دكتر؟! -----------------------

 

 

شاعر سلطان محمود غزنوي

tohi0098 بازدید : 1755 یکشنبه 06 فروردین 1391 : 17:45 ب.ظ نظرات (2)

 

 

 

گویند سلطان محمود غزنوی جلوی پلکان قصر ایستاده بود که یکی از شعرای درباری(عوفی) را دید
و از او خواست که وقتی سلطان پا به پله اول می‌گذارد مصراعی بگوید که سلطان حکم قتلش را بدهد و وقتی سلطان پا به پله دوم گذاشت
مصراع دوم را چنان بگوید که نه تنها اثر مصراع اول را از بین ببرد بلکه شاعر
را شایسته پاداشی گران کند و همینطور در ادامه ...شاعر قبول کرد و سلطان پا به پله اول گذاشت. 

 

 

شاعرسرود:

 

ادامه در مشاهده ادامه مطلب...

شاهکار یه دختر باهوش

3gg بازدید : 1710 یکشنبه 06 فروردین 1391 : 11:23 ق.ظ نظرات (2)

یکی از دوستام با یه پسر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه ، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که 5 ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش می نویسه ، این آقا هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم!

نكات جالبي درباره خوردن بستني

tohi0098 بازدید : 1725 جمعه 04 فروردین 1391 : 22:35 ب.ظ نظرات (0)

 

نکات جالبی راجع به بستنی


كودكان بين سنين 2 تا 12 سال بيشترين دوستداران بستني هستند و افراد بالاي 45 سال هم از خوردن بستني بيشترين لذت را ميبرند


براي خوردن يك بستني قيفي تقريبا بايد 50 بار آن را ليس زد


خوردن بستني در شهر نيوجرسي آمريكا بعد از ساعت 6 بعد از ظهر بدون اجازه پزشك ممنوع است

 

شهر آشفتهlTurbulent city

tohi0098 بازدید : 1451 جمعه 04 فروردین 1391 : 17:47 ب.ظ نظرات (0)

روزی روزگاری در یکی از جنگل های دور افتاده دو شهر وجود داشت که این دو شهر در جنگلی واقع شده بودند. در یکی از این جنگل ها گوسفندان و در دیگری گرگ ها زندگی میکردند. در جنگل گوسفندان 3 گوسفند بنام شنگول و منگول و هپه انگول بودند که با پدر و مادرشون زندگی می کردند. شنگول و منگول دختر بودند اما این وسط هپه انگول پسر از آب در آمده بود. دو تا دختر ها در خانه پیش مادرشان کارهای خانه داری را یاد می گرفتند و جناب هپه انگول هم پیش پدرش در جنگ هایی که بین قبیله گرگ ها و گوسفندان رخ داده بود می جنگید و به سمت فرماندهی سپاه ملقب شده بود. جنگ میان گرگ ها و گوسفندان شعله ور شده بود. گرگ ها که بعد از چندی یه خرگوش خورده بودند یکم مخشون بکار افتاده بود. از این رو آنها گرگی را به بهانه تجارت به شهر گوسفندان

شيطان

tohi0098 بازدید : 1376 جمعه 04 فروردین 1391 : 17:43 ب.ظ نظرات (0)

 

امروز ظهر شیطان را دیدم !

 

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت…

 

دانشجو داريم تا دانشجو....

tohi0098 بازدید : 1652 جمعه 04 فروردین 1391 : 17:32 ب.ظ نظرات (0)

 

طی یک نظرسنجی از یک دانشجوی ورودی جدید و یک دانشجوی ترم آخری خواسته شد که با دیدن هر کدام از کلمات زیر ذهنیت و تصور خود را در مورد آن کلمه در یک جمله کوتاه بنویسند.

 

جمله اول مربوط به دانشجوی ورودی جدید و جمله دوم مربوظ به دانشجوی ترم آخری.

 

رییس دانشگاه

1.مردی فرهیخته و خوشتیپ

كشور آشفته

tohi0098 بازدید : 1460 جمعه 04 فروردین 1391 : 17:27 ب.ظ نظرات (0)

 

روزی روزگاری در یک کشور پر از جنگل شهرهای جنگلی بسیار بود که در هر کدام از این جنگل ها گروهی از حیوانات زندگی می کردند. در این کشور اختلافات داخلی بسیار بود که ما قصد داریم در این داستان به یکی از این اختلافات بپردازیم.دو شهرجنگلی در این کشور بود که باعث و بانی تمامی این اختلافات بود و اختلافات این دو شهر بر می­گردد به حیواناتی که در آنجا زندگی می کردند.در یکی از این شهرها گوسفندان و در دیگری گرگ­های تیز چنگال به زندگی می­پرداختند و هر کدام برای پیشی گرفتن از هم شهرهای دیگر را مطیع خود می­ساختند؛از این رو کشور وضع بسیار آشفته­ای داشت. در شهری که محل زندگی گوسفندان بود خانواده­ای شجاع و دلیر که برای پیروز ساختن شهر خود تلاش بسیار کرده بودند زندگی می­کردند. این خانواده از پدر و مادر و دوفرزند که یکی پسر و دیگری دختر بود تشکیل گشته است. جنگ میان این دو شهر شعله ور گشته بود و این خانواده هم بنا بر وظایف خود کار بسیار می­کردند. دختر که آشپزی را از مادر یاد گرفته بود غذا می ­پخت و مادر آن را به دست پدرمیرساند زیرا این پدر دلیر ما خود فرمانده کل بود و پسر نیز که جنگ و ستیز را از پدر به ارث برده بود  سرتیپ لشگریان گشته بود

تعداد صفحات : 6

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 138
  • تعداد اعضا : 2118
  • آی پی امروز : 361
  • آی پی دیروز : 168
  • بازدید امروز : 1,097
  • باردید دیروز : 227
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4,607
  • بازدید ماه : 24,267
  • بازدید سال : 297,289
  • بازدید کلی : 7,376,982